جیم بیلند راجرز (متولد ۱۹ اکتبر ۱۹۴۲-اهل دموپولیس ایالت آلاباما) یک سرمایهگذار آمریکایی و مفسر مالی موفق است که در حال حاضر در سنگاپور زندگی میکند. او یکی از پدیدآورندگان کوانتوم فاند (Quantum Fund)،استاد دانشگاه، نویسنده، مفسر اقتصادی است.
نشریاتی چون تایم، واشینگتن پست و نیویورک تایمز، بارونز فوربز، فورچون، وال استریت جورنال، فایننشال تایمز و بسیاری دیگر از نشریاتی که در زمینه اقتصاد یا فاینانس به فعالیت میپردازند به طور مستمر مقالاتی در مورد وی به چاپ رساندهاند. وی خود را پیرو مکتب اتریشی در اقتصاد میداند.
▪ آیا هیچ وقت فکر میکردید که روزی به جایی کهامروز هستید خواهید رسید؟
خیر، من هم مثل تمامی افرادی که به چنین موقعیتی دست یافتهاند، غافلگیر شدهام. من مطمئنا میخواستم که در زندگی به جای خوبی برسم و حاضر بودم که برای آن به سختی کار کنم. من همیشه میخواستم که زود بازنشسته شوم، ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که این اتفاق قبل از چهل سالگیام به وقوع بپیوندد.
▪ وقتی متوجه شدید که اولین میلیون ثروت خود را به دست آوردهاید آیا وسوسه شدید که کمی کندتر به کارتان ادامه دهید؟
به روشنی روزی را که ارزش خالص داراییام به یک میلیون دلار رسید، به یاد دارم، نوامبر ۱۹۷۷. آن موقع ۳۵ سال داشتم، و میدانستم که برای انجام کاری که میخواستم در ۳۷ سالگی – سنی که تصمیم گرفته بودم در آن برای ماجراجویی دست از کار بکشم – انجام دهم
به بیشتر از اینها نیاز دارم.
▪ رمز موفقیت شما در چیست؟
ـ من اصلا باهوشتر از قسمت اعظمی از مردم نیستم، بلکه انگیزهام برای کار و تحمل سختی، از آنها بیشتر بود. من آماده بودم تا عقل سلیم را بیازمایم. اگر همه یک جور فکر کنند باز هم دلیل نمیشود که اشتباه نکنند و اگر بتوانید بفهمید که همه دارند اشتباه میکنند، به راحتی میتوانید مقدار زیادی پول درآورید.
▪ استراتژی سرمایهگذاری شما چیست؟
ـ ارزان میخرم و گران میفروشم. من سعی میکنم کالایی را پیدا کنم که ارزان باشد و یک تغییر مثبت در حال اتفاق افتادن باشد. سپس به قدری مطالعه و پژوهش میکنم که قانع شوم درست فکر میکردم. البته آن کالا هم باید به قدری ارزان باشد که اگر هم اشتباه کرده باشم خیلی ضرر نکنم. معمولا هر باری که اشتباه میکنم به این دلیل است که بهاندازه کافی بررسی و مطالعه نکردهام.
هیچ وقت ارزش «انجام مسوولیت» را دست کم نگیرید. در دهه ۱۹۶۰، جنرال موتورز موفقترین شرکت جهان بود. یک روز، یک تحلیلگر جنرال موتورز به جلسه هیات مدیره رفت و این پیغام را به آنها داد: «ژاپنیها دارند میآیند.» آنها این حرف وی را جدی نگرفتند. ولی سرمایهگذارانی که مطالعه و بررسیهای خودشان را درست و دقیق انجام میدادند سهام جنرال موتورز خود را فروختند و به جایش سهام تویوتا خریدند.
من در حال حاضر به دنبال خرید هیچ سهامی نیستم. ولی اگر چیزهایی وجود داشته باشند که در حال حاضر از لحاظ ارزشی دست کم گرفته شده باشند، برخی کالاهای اولیه و برخی از ارزها هستند.
▪ بهترین سودی که کردید کی و چگونه بود؟
ـ کوانتوم فاند. وقتی در سال ۱۹۷۰ شرکت را تاسیس کردیم، من تنها ۶۰۰دلار ته جیبم داشتم. بعد از ۱۰ سال دارایی ما ۴۲۰۰ برابر شده بود.
▪ آیا میخواهید آنقدر ادامه دهید تا بالاخره سقوط کنید؟
ـ خیر. این روزها من ساعات بسیار کمی از روز را صرف کار میکنم، چرا که دو دختر کوچک دارم و میخواهم بیشترین وقت ممکن را با آنها بگذرانم.
هر دو دختر ما دایهای چینی دارند و زبان چینی را به خوبی صحبت میکنند. برای نسل آنها، انگلیسی و چینی مهمترین زبانها خواهند بود.
▪ آیا هیچ حقوق بازنشستگی دارید؟
ـ من حقوق بازنشستگی ندارم و امیدوارم که نیازی به آن نداشته باشم. من داراییهایم را جمع کردهام و با استفاده از آنها زندگی میکنم.
▪ چه فعالیتهایی در زمینههای خیریه انجام میدهید؟
ـ من به دانشگاهها و دانشجویان و دانشآموزان سراسر دنیا کمک مالی میکنم و اعتقادم بر این است که به جای دانشگاهها بیشتر به دانشجویان و دانشآموزان باید کمک کنم؛ چرا که آنها بیشتر از مدیران و مسوولان به کمک مالی نیاز دارند.
▪ آیا اهل ولخرجی و افراط هستید؟
ـ من دوبار به دور دنیا سفر کردهام. بار اول سال ۱۹۹۰ حرکت کردم و با موتور سیکلت در۲۲ ماه ۶ قاره را در نوردیدم. بار دوم که در سال ۱۹۹۹ شروع شد، من و همسرم در ۳ سال، به ۱۱۶ کشور دنیا سفر کردیم.
▪ آیا میخواهید ثروتتان را به بچههایتان انتقال دهید؟
ـ من همیشه به این موضوع فکر کردهام، اگر شما خیلی به بچههایتان پول بدهید، آنها را لوس میکنید. من وصیت نامهام را طوری تنظیم کردهام که تا سن سی سالگی شان چیز زیادی بهشان نرسد.
من به دانشگاههایی چون ییل و آکسفورد رفتهام و تعداد زیادی از بچههای افراد ثروتمند را دیدهام که هیچوقت نیازی به کار و سختی کشیدن نداشتهاند. من میخواهم که بچههایم تحصیلات خوبی داشته باشند و محیط کار را تجربه کرده باشند.
تحصیلات و لزوم به کار کردن زندگی مرا عوض کرد و مرا از مرداب آلاباما به اقیانوس جهان پرتاب کرد.
▪ در هنگام رکود مردم با پولهایشان باید چه کار کنند؟
ـ روی چیزهایی سرمایهگذاری کنید که از آنها سر در میآورید. اشتباهی که بیشتر مردم مرتکب میشوند این است که بنا به حرف مجلات و برنامههای تلویزیونی سرمایهگذاری میکنند.
بسیاری از مردم در مورد چیزهایی اطلاعات زیادی دارند و باید روی همان چیزها سرمایهگذاری کنند. این شیوهای است که آدم را ثروتمند میکند.
شما با سرمایهگذاری روی چیزهایی که هیچ در مورد آنها نمیدانید، هیچ سودی نخواهید کرد.
اسدالله عسگراولادی توضیح می دهد:چگونه پولدار شدم
من اسدالله عسگراولادى هستم و سال 1312 در تهران متولد شدم. خانوادهام متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پیشهورى بود و مغازه عطارى داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن 12 ـ 13 سالگى کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شبها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم اما عصرهایى که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مىرفتم چون ساختمانهاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاسهاى دانشکده حقوق هم مىرفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکدهها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود. کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقى که در دوره شاگردى گرفتم روزى 2 ریال بود که مىشد ماهى شش تومان. تلاشم شبانهروزى و کار سخت بود. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایى سر محل به قیمت 70 تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود. این مربوط به سال 1327 است. تا سال 1334 کارمند بودم و در یک شرکتى کار مىکردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم اما پول نداشتم. تنها دارایىام خانهاى بود که در خیابان شهید مصطفى خمینى به مبلغ 5600 تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگى مىکردیم. اولین ماشینم که در سال 1333 خریدم یک فولکس به مبلغ 5900 تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار مىخریدم و بین نانوا و بقال توزیع مىکردم. سال 1334 تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم که کارت بازرگانى بگیرم، اما سنم اقتضا نمىکرد. چون حداقل باید 24 ساله مىبودم.
نایب رئیس اتاق وقت طبق قانون مىتوانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله توسلى مرا پیش او فرستاده بود. یادم نمىرود 20 سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رئیس به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند. 25 سال بعد جاى او نشستم. 2 سال بعد با قسط و تخفیف حجرهاى به مبلغ 4 هزار تومان خریدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از 54 سال در همین رشته هستم. زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمى مىخواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمىآمد مىخواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطى پنج تن زیره خریدم. اولین مشترىام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهاى بازرگانىشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک سال 1330 شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزى رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهاى نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ که الان 51 ساله شده، روى میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سالهاى واقعا سختى بود. در سال 1347 به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگى بود و پول سنگینى مىخواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسیه مىدادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج مىفروختم و پولش را مىگرفتم. این هنر خوشحسابى من عامل موفقیت من در بازار پسته بود. سال 1343 اولین انبارم را در خیابان تختى تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودى مىبردم انبار و دفتر و خانه و ملک مىخریدم. در سراى امید که روزى درآن حجره قسطى خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
من تاجرم و اصولى دارم؛ یکى از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسى نسیه نمىدهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ بماند. اصل بعدىام این است که سعى کردم هیچ وقت بیش از نصف دارایىام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعى کردم از بانکها وام نگیرم. بانکها بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمىکردم! در نتیجه شب با خیال راحت به خانه مىرفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مىخریدم و اگر نداشتم، نمىخریدم. سال 55 اگرچه آدم سیاسى نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره) رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم مرا راهنمایى کرد. یکى دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس 50 سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم. یادم نمىرود در اولین سفرم به نیویورک پاى ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود: موفقیت من به این 3 جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتى تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این 3 جمله اثر زیادى روى من گذاشت. سعى کردم در تجارتم به این 3 جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلى مهم است. چون تجارت بىرحم است. تجارت در محیط رقابت بىرحم است. این شعار هم است: اگر مىخواهى رقابت کنى باید با چشم بسته بىرحمى کنی. مىشود البته با رافت و مهربانى کار کنى اما آنجا که مىخواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى باید بىرحم باشى .
من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانههایم است. اولین خانهام را 5600 تومان ، دومى را 33 هزار تومان، سومى را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم 140 هزار تومان، چهارمى را 500 هزار تومان و پنجمى را 140 میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام. وجوهات شرعى و ... مالیاتهایم را دادهام. هرگز با دارایى چانه نمىزنم. انفاق مىکنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه مىسازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالى در خارج کشور ندارم. فقط دفاترى در هامبورگ ، دبى و لندن دارم که دفاتر تجارىام هستند. من افتخار مىکنم که میلیاردر هستم. همان خانه 5600 تومانى امروز بیش از 5/1 میلیارد تومان مىارزد. پس میلیاردر شدن کارى ندارد. خانهاى که 140هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان مىارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر 1300 متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر مىارزد. چرا بگویم گدا هستم؟
16 سال عضو هیات رئیسه اتاق بازرگانى ایران و نایب رئیس اتاق بودم. بعد از سال 57 امام(ره) به 8 نفر براى اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان بودم. از آن 8 نفر 4 نفر فوت کردند و 4 نفر زنده هستند. در 10 سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در 20 سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانید در این 54 سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم. در ایران 10 کارخانه دارم و اظهار فقر نمىکنم. درآمدم و هر چه را دارم اینگونه تقسیم کردهام: 20 درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانواده و با بقیهاش چیزى مىخرم. الان که به عنوان یک تاجر روبهروى شما نشستهام یک ریال به هیچ بانکى بدهکار نیستم و در هیچ رانت دولتى مشارکت نکردهام. در هیچ معامله دولتى هم نبودهام. من در تجارت به 3 اصل سخت و سفت پایبند هستم: کیفیت، رقابت، خوشقولى، وقتى تعهد مىکردم براى فروش یک جنس، اگر بعد از فروش قیمت ترقى مىکرد، معامله را به هم نمىزدم. اما خیلى از همکاران این کار را مىکنند یا از کیفیت مىزنند تا ضرر نکنند. نیویورک به خاطر همین 3 اصل در دستان من بود. این رموز موفقیت من است. هر جاى دنیا زیره مىخواستند 48 ساعت بعد من بالاى سرشان بودم و بعد هم به خاطر کیفیت دیگر ما را رها نمىکردند. بیشترین معاملاتم با تلفن است، تلفنى مىفروشم و آن وقت به بچههایم که در این ساختمان خودم کار مىکنند مىگویم قراردادش را ببندند.
یک بار لسآنجلس بودم، نیمهشب و خوابآلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد و 200 تن پسته خرید. خوابآلود بودم و فروختم. صبح بیدار شدم و دیدم قیمت پسته 50 هزار دلار فرق کرده است. اما نمىتوانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مىخواهم پسته بخرم. 100 هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم. یک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مىفروشم و او با 200هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خرید و علاوه بر این که ضررم را جبران کردم 100 هزار دلار هم سود کردم! این خوشقولى اصل تجارت است. براحتى مىتوانستم بگویم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضایى که نداریم.
اما شهرت من در این است: فروختى مال اوست، خریدى مال توست. من در تجارت خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ویژگىهاى آن شهر یا علاقهمندى مالى طرف تجارىام مطالعه مىکنم و واقعا عمیق مطالعه مىکنم و وقت مىگذارم و آنگاه این کاردر نتیجه ملاقات تجارىام تاثیر مىگذارد و خوب هم تاثیر مىگذارد. من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به عقب نگاه مىکنم مىبینم تلاش، توکل به خدا، درستکارى و مطالعه به من کمک کرد موفقیت امروز را داشته باشم.
/
نظرات شما عزیزان: